به بهانه‌ی درگذشت محمداسماعیل اکبر، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی افغانستان.
منتشر شده در روزنامه‌ی جامعه‌ی باز در 11 آذر 1394.
برای من، اسماعیل اکبر نمادی از یک روشنفکر راستین است. من این تعبیر «روشنفکر راستین» را با تعمد انتخاب کرده‌ام. منظورم روشنفکری است که به وظیفه و رسالت اصلی روشنفکران در جامعه آگاه است و به آن عمل می‌کند.
حقیقت این است که روشنفکری در جامعه‌ی ما غالباً یک تعریف دیگر دارد. در تلقی بیشتر افراد جامعه و حتی نخبگان ما، روشنفکر کسی است جدا از جامعه. کسی است که ادعای مردمی بودن دارد، ولی این ادعایش فقط در شعارهایی که برای مردم می‌دهد ـ و گاهی دور از خواست‌ها و نیازهای مردم است ـ خلاصه می‌شود و در رفتارهایی از جنس کافه‌نشینی و حضور در محافل و مجامع نخبگان و یا سکانداری در مطبوعات، به ویژه دنیای مجازی، و برای مردم حکم صادر کردن و تعیین تکلیف کردن و با باورها و اعتقادات آنان سر ناسازگاری داشتن.
روشنفکران ما غالباً از مردم فاصله دارند، از مردم بی‌خبرند و در عین حال تمایلات خود را به عنوان خواست و نیاز مردم مطرح می‌کنند. ادعای رهبری فکری جامعه را دارند، ولی فاصله‌شان با مردم آن قدر زیاد است که مردم آن‌ها را نمی‌بینند تا به دنبالشان حرکت کنند. و باز اگر حرکت کنند چه می‌شود؟ مسیری که آن‌ها پیشنهاد می‌کنند، گاهی خلاف جهتی است که مردم می‌پیمایند و یا باید بپیمایند.
بسیاری از روشنفکران ما رفتاری و گفتاری ضد دینی دارند، آن هم در جامعه‌ای دین‌مدار که هنوز در فهم سنتی از دین گرفتار است. بسیاری از آن‌ها با آداب و رسوم و سنن کشور سر ناسازگاری دارند، در حالی که در زندگی خودشان حتی نمی‌توانند این آداب و سنن را به کنار نهند.
از جانبی دیگر بسیاری از روشنفکران ما اهل نظریه هستند نه اهل عمل. اهل گفتار هستند نه اهل پندار. حتی گاهی اهل گفتار هم نیستند و فقط اهل پندار هستند.
بسیاری از این‌ها با زبان مردم سخن نمی‌گویند؛ اصطلاحات خاص خود دارند؛ سخنشان برای مردم غیر قابل فهم است و دور از دسترس. حتی گاهی خودشان نمی‌دانند چه می‌گویند و فقط تظاهر به طرح مطلب می‌کنند. از انسان‌دوستی، آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی زنان، برابری اقوام و طبقات اجتماعی سخن می‌گویند، اما در خانه‌شان نوکر و پیشکار دارند و با خانواده‌شان خشونت می‌ورزند و در نشریه‌ای که کار می‌کنند، حتی یک نظر مخالف را برنمی‌تابند. گاهی کم‌شکیب‌ترین آدم‌ها در برابر افکار مخالف، همین طرفداران آزادی عقیده‌اند.
روزگاری روشنفکران چپ با گرایش‌های تند و ناشکیبانه‌ی خود مملکت را تباه کردند؛ زمانی روشنفکران دینی و اکنون نیز روشنفکران غیردینی. ودر این میان به گمان من اسماعیل اکبر رشنفکری بود از جنسی دیگر. از آن گونه‌ای که در مملکت ما متأسفانه بسیار نبوده است.
من با استاد اکبر بدان مایه حشر و نشر نداشته‌ام که بتوانم تصویری دقیق از او عرضه کنم. البته مطالب و گفتگوهایی از ایشان خوانده بودم و در مقاطعی از زمان که استاد اکبر در مشهد بود و چند روزی را میزبان ایشان بودیم و نیز باری در کابل دیدار ایشان از نزدیک برایم میسر شد، ولی این در حدی نبود که برای این تصویر دقیق کفایت می‌کند. با این هم بعضی از خصایل ایشان را از این منظر عرض می‌کنم.
بر خلاف غالب روشنفکران ما، اسماعیل اکبر مرد عمل بود و مرد حضور در عرصه سیاست و اجتماع. سال‌ها تجربه فعالیت‌های تشکیلاتی و سیاسی داشت و بخش مهمی از عمرش را در مبارزه‌ای عملی گذرانده بود و عوارض جسمی سال‌های سختی و زندان و مبارزه را با خود داشت.
باز بر خلاف بسیاری از روشنفکران ما که دگم‌اندیش و انعطاف‌ناپذیرند، او فردی بود که یک سیر طولانی از تحولات فکری را گذرانده بود، از تعلق فکری به جریان‌های چپ بگیرید، تا دلبستگی به ادب و عرفان اسلامی. از این نظر او به معنی واقعی کلمه روشنفکر بود، یعنی انسانی خردورز که اگر در نتیجه مطالعات و اندیشه‌هایش ناچار باشد همه باورهای پیشین خود را به کنار نهد، جرئت و توان این کار را داشته باشد.
برخلاف بسیاری از روشنفکران ما که نوعی تکبر علمی و رفتاری دارند، او انسانی بود بسیار فروتن، صمیمی و خوش‌برخورد. با آن که در عمل جزء متدینان معمول به حساب نمی‌آمد، بسیاری از آموزه‌های دینی را در او می‌دیدیم. در سخت‌ترین شرایط زندگی، قانع بود و با کمترین داشته‌ها می‌ساخت. هیچ‌گاه و در هیچ مرحله از دشواری‌های شدید جسمی و معیشتی، خنده را از لبانش دور ندیدیم و هیچ‌گاه شکایتی و شکوه‌ای از وضعیت شخصی خودش، از او نشنیدیم. با همه تجربه‌های سیاسی و مبارزاتی که انسان‌ها را خشن و تند می‌سازند، به شدت لطیف بود و رقیق‌القلب.
بسیار اهل مطالعه بود. هم کتابخانه‌ای غنی داشت و هم از همه محصولات ادبی و علمی روزگار باخبر بود. من در کتابخانه‌اش در کابل، حتی کتاب‌های تخصصی در مورد فن کتاب‌آرایی و ویرایش را می‌دیدم که هیچ‌گاه و در کتابخانه هیچ ناشر و ویراستاری ندیدم.
بسیاری از روشنفکران گمان می‌برند که به اعتبار این که این‌ها نخبگان جامعه هستند، خانواده‌شان باید جور همه رفتارها و مقتضیات زندگی آنان را بکشند. بسیار نخبگان هستند که از بس غرق در عالم خویش‌اند، فرزندانشان هیچ بهره‌ای از تربیت علمی و اجتماعی آنان نمی‌برند و به حال خود رها شده‌اند. ولی اسماعیل اکبر فردی بود بسیار مهربان و مسئول نسبت به خانواده و بسیار جدی در پرورش علمی و تربیتی فرزندان خود. فرزندان فرهیخته و دانشمند اسماعیل اکبر، بهترین نشانه این سخن هستند، گذشته از فرزندان معنوی بسیاری که این مرشد معنوی پرورده است و تأثیر گرفتن از منش و دانش او معترف‌اند.
نظرات شما عزیزان: